پشه

ساخت وبلاگ
خدا هیشکی رو با همسایه بد روبرو نکنه، اعصابمو بهم ریخته، واقعا از ی خانم سن بالا بعیده این حرکات، فک میکنه بچه اس ک پاهاشو میکوبه زمین و راه میره، رو پله میدُوه، در رو با چه شدتی می بنده،بعد موقع تمیز کردن پله ها میاد به من میگه نمیدونم با قوانین آپارتمان آشناییت دارید یا نه؟!همه چی به فرهنگ خانواده برمیگرده، ک فک میکنم نداره، اومده به من میگه هرکی باید از طبقه خودش تا جلو طبقه بعدی رو تمیز کنه. من پشه...ادامه مطلب
ما را در سایت پشه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khateratman96 بازدید : 59 تاريخ : شنبه 18 تير 1401 ساعت: 11:02

رسمه ک خانواده عروس و داماد فامیلاشون رو دعوت کنند بیان ، برا لیست نوشتن و امضا .و در نهایت دیدن جهاز. ب من ک میرسن میگن رسم نداریم و از این حرفا، ولی برا بقیه رسم و رسوم انجام میشه.بابا و مامانم تدارک دیدن برا مهمونا، هدیه گرفتن و وسایل پذیرایی حاضر پشه...ادامه مطلب
ما را در سایت پشه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khateratman96 بازدید : 67 تاريخ : يکشنبه 14 آذر 1400 ساعت: 3:01

هرسال روز هفتم و هشتم محرم مامان آش میپزید و میومدن برا ایستگاه صلواتی میبردن. امسال ولی یجورایی نشد. روزای قبل درگیر خرید وسایل نذری سوم امام حسین( روز شهادت امام سجاد) بودیم انگار قحطی اومده باشه چندتا فروشگاه و عمده فروشی رفتم تا تونستم وسایل رو ب پشه...ادامه مطلب
ما را در سایت پشه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khateratman96 بازدید : 75 تاريخ : چهارشنبه 11 فروردين 1400 ساعت: 17:35

موقعی ک دنبال خونه بودیم انقد تکرار کردن ک راه دور خونه نگیرید فلان جا نباشه و ..... خلاصه خونه پیدا شد و مشاور املاک و مالک قبلی با تاخیر خونه رو تحویل دادن، برا تمیزکاری خونه گفتم من انجام نمیدم .خودشون تمیز کردن. جهازمو هر سری میبردیم و چینش با کم پشه...ادامه مطلب
ما را در سایت پشه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khateratman96 بازدید : 62 تاريخ : چهارشنبه 11 فروردين 1400 ساعت: 17:35

آپدیت کردم مثلا ولی دیگه نمیشه وارد شد، این چ جور آپدیتی بود آخه پشه...
ما را در سایت پشه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khateratman96 بازدید : 61 تاريخ : چهارشنبه 11 فروردين 1400 ساعت: 17:35

عمه ناز و مهربونم آسمونی شد،

عمه ای ک بعد مامان بزرگ، چشم و چراغ خونه هامون بود رفت، عمه ای که هر وقت میرفتی خونه ش بهترینا رو فراهم میکرد، عمه ای ک وقتی میگفت غذا گذاشتم واقعا آماده بود.

عمه مهربونم روحت شاد

پشه...
ما را در سایت پشه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khateratman96 بازدید : 62 تاريخ : چهارشنبه 11 فروردين 1400 ساعت: 17:35

خــ❤️ـــدایا… مستجاب کن دعاىکسی که تو راصدا ميزند…حامی آن دلی باش که تنه پشه...ادامه مطلب
ما را در سایت پشه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khateratman96 بازدید : 109 تاريخ : شنبه 30 تير 1397 ساعت: 16:59

نهم آذر تولد مادرهمسرم بود، ولی بخاطر ناهماهنگی همسرم ۸ آذر ساعت۶گرفتیم،البته سوپرایز شدن، کادو از قبل گرفته بودم، صبح چهارشنبه رفتم بیرون با آبجی و مامانم ، کارامو انجام دادم و رفتم کیک سفارش دادم، بعدش تماس گرفتم ک میام دیدنتون. ب جناب همسر هم قضیه کیک و تولد را نگفتم، رسیدم خونه یادم افتاد ک با برادرشوهر گرام هماهنگ نکردم ، بهش زنگ زدم و گفتم ، قرارشد نیم ساعت بعد خبربده، تلگرام پیام گذاشت ک نمیشه شب بگیریم؟ گفتم ن چکن جایی دعوتم، بعدشم داداشت نیس،  و میخوایم دورهم باشیم، اینم گفتم ک اگه نمیشه و سختته، باشه تولدهای بعدی، گفت سعی میکنم بیام. گفتم نمیشه مرخصی بگیری؟ بچگی موند تو رودربایستی. گفت ۶ خونه ام. منم ادامه کارامو انجام دادم. جناب همسر اومدن دنبالمون و رفتیم با آبجی کادو خریدیم و با همسر گل سفارش دادیم، تا آماده بشه زمان برد، استرس داشتم دیر برسیم. با چند دقیقه تاخیر رسیدیم، گل را ب مادرشوهرم دادم، کیک رو گذاشتم داخل آشپزخانه، مادرشوهرم کلی تشکر کرد ولی بنده خدا از قضیه بی خبر بود میگفت بهم ک برادرشوهرت مدارکش رو یادش رفته ک زود اومده، ما دوتا هم خودمون رو کنترل کردیم فقط، وسایل را گذاشتیم و چای بردم، و اجرای تولد .فقط شمع نگرفته بودم ، برادرشوهرم قبلش گفته بود شمع کمتر بگیر خخخ، منم میخواستم عددی بگیرم گفت نمیخواد. عکس گرفتن و شمعا رو فوت کردن، کیک را برش زد مادرشوهرم ، ا پشه...ادامه مطلب
ما را در سایت پشه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khateratman96 بازدید : 175 تاريخ : شنبه 9 دی 1396 ساعت: 21:59

صبح ساعت۵ خوابیدم و ۹:۳۰ بیدارشدم قرار بود با جناب همسر برم بیرون یک ساعتی، ولی پیام دادم ک دیرتر بیا، وقتی هم زنگ زد ک کی بیام کلا کنسل کردم، و داداش اومد و منم صورتمو شستم و مسواک زدم و وضو گرفتم ی لیوان آبجوش خوردم با سه تا لقمه ، ب مامان گفتم بیزحمت سفره رو جمع کن،  و خوابیدم حالم خوب نبود برا ناهار هم مامان ب اجبار بیدارم کرد، دیدم داداش خوابه ولی مامان میگه بیدارشید ناهار بخوریم ، ساعتو نگاه کردم۲:۴۵ بود سفره گذاشتم با مامان مشغول شدیم بعد داداش اومد ، ظرفا را شستم و نمازمو خوندم حاضرشدم با مامان برم خرید، هوا ناجوانمردانه سرد بود ، خریدمون را انجام دادیم ب مامان گفتم بریم مطب تا با دکتر صحبت کنم، ب منشیش گفتم نوبتم را کنسل زدی چی کنم، برا سه شنبه نوبت داد گفتم نمیتونم ک ، بهم گفت چندلحظه صبرکن بیمارمون نیومد برو، از شانسم پسره گفت نزدیک مطبم ، خداحافظی کردم ک دستیار دکتر گفت کارتو دکتر انجام میده، رفتم داخل ، و حاضرشدم ولی فَکم دراومد از درد ، سردردم بدتر شد، دکتر میگفت چیزی نیس ک ، درد نداره، قالب گیریم تموم شد و با مامان ی مسیری پیاده اومدیم، ماشین سوار شدیم و رفتیم فرهنگسرا تا آبجی کلاسش تموم بشه و برگردیم خونه، مامان خریدای دیگه داشت ، رسیدیم سرکوچه ک من زودتر اومدم خونه ، گوشیمم وسط کوچه زنگ خورد تا جواب بدم حواسم نشد دستکشم افتاده، داخل حیاط متوجه شدم ک نیس، مامان هم ر پشه...ادامه مطلب
ما را در سایت پشه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khateratman96 بازدید : 107 تاريخ : شنبه 9 دی 1396 ساعت: 21:59

یک شنبه صبح منتظر دوست آبجی بودیم ک بیاد خونه مون، بیدارشدم و برا خودم مشغول مرتب کردن بودم ک آبجی رفت تا ی مسیری دنبال دوستش ، وقتی رسیدن خونه، مشغول کارام طبقه بالا بودم ، تموم ک شد رفتم دیدنش، احوالپرسی، بعدم تدارک ناهار و مخلفاتش، مامان رفت خرید، قرمه سبزی گذاشته بود منم سالاد و دوغ آماده کردم و برنج را دم کردم و میوه شستم رفتم پیش بچه ها، ناهار خوردیم و نمازمو خوندم ، آبجی میخواست بره تهران زنگ زدم آژانس بیاد بدرقه ش کردیم اومدم داخل دیدم گوشیش را جاگذاشته آبجی کوچیکه رفت داخل کوچه، ک دید آژانس برگشت، آبجی ظرفا رو شست منم برا خودم ی بشقاب تخمه برداشتم و رفتم طبقه بالا، مامان اومد گفت دیگه نخور میخوام بخوابم،منم مشغول جدول حل کردن شدم، و ۴۵ دقیقه خوابیدم ، آبجی بیدارم کرد گفتم نمیام شما برید،۱۰ دقیقه بعد مامان بیدار کرد حاضرشدم ، مامان رفت عیادت دوستش ، منم رفتم آرایشگاه، همکار جدید آرایشگر اسمم را اشتباه میگفت چیزی نگفتم، بی اِف دوست آبجی زنگ زده بود بهش ک میخوام ببینمت، بچگی از سربازی برگشته بود خخخ ، دوست آبجی هم ک بلد نبود آدرس بده تا ی جایی اشتباه رفته بود ، آبجی گفت بمون بیام سراغت، پسره بعد ی ربع با ماشینش اومد، و رفتن؛ منم میخواستم رب انار بخرم با آبجی رفتیم، ماه خیلی خوشگل شده بود، بعد خریدمون رفتیم مزار شهدای گمنام ، آبجی ب دوستش زنگ زد ک زود بیا یخ زدیم، بعد ۵ دقیقه پشه...ادامه مطلب
ما را در سایت پشه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khateratman96 بازدید : 129 تاريخ : شنبه 9 دی 1396 ساعت: 21:59